سید محمدحسین سید محمدحسین ، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 2 روز سن داره

هدیه ی مهربان ترین

عروسی خاله

از خودم حرصم می گیره وقتی این جسارت رو ندارم که توی خونه خودم را آرایش کنم، موهامو درست کنم و بروم عروسی خواهرم. به اندازه ی همون کسی که گفته باید حتما شینیون و میکاپ آدم به دست چی چی جون توی یک سالن شلوغ و اعصاب خردکن انجام بشه، از دست خودم ناراحتم که به گفته ی چرندش عمل می کنم!
31 تير 1391

حامی

عین شکنجه گرهای حرفه ای می افتم روی محمدحسین. می خوابونمش روی زمین. پاهامو می گذارم دوطرفش جوری که پاها و دست هاشو زیر پاهام و سرشو بین آن ها نگه دارم. با یک دست دماغشو می گیرم و با دست دیگر قطره رو می ریزم تو حلقش. اووووف! عملیات تمام می شه. همین چند لحظه کلی انرژی می گیرد ازم. شاید به خاطر حس بدی است که دارم. فکر می کنم شاید دیگر کم کم لازم نباشد آن قدر خشن عمل کنم. شاید این بار بدون دردسر بفهمد مولتی ویتامین چیز خوب و مفیدی برای رشد و سلامتی اش است و راحت قورتش بدهد پایین. من هم قول می دهم زود بهش آب بدهم تا مزه ی بدش را زیاد حس نکند. نصف قطره چکان را توی دهانش خالی می کنم. محمدحسین زبانش را توی دهانش گلوله می کند و ...
27 تير 1391

فضیلت شیر دادن به کودک

رسول اکرم (ص) فرموده اند: هنگامی که زن، باردار می شود بسان روزه دارِ شب زنده دار و مجاهدی است که با جان و مالش در راه خدا جهاد می کند و هنگامی که بار بگذارد، پاداشی دارد که نمی دانی عظمت آن چقدر است. و هنگامی که شیر بدهد در هر مک زدن، پاداش آزاد کردن یکی از فرزندان اسماعیل برای اوست و آن گاه که شیر دادن تمام شود، فرشته ای بر پهلوی او می زند و می گوید: « عمل را از نو آغاز کن که بی تردید آمرزیده شدی.» أمالی شیخ صدوق ص 496 مبارک همه ی مامان های خوب! ...
27 تير 1391

روند رشد

تا حدود یک ماه قبل تا می ایستادم که نماز بخوانم، محمدحسین می زد زیر گریه و دست به چادرم می شد! می دانست که تا چند دقیقه اعتنای ویژه ای بهش نمی کنم و نمی تونم جوابشو بدم. تازگی ها تا تکبیر نماز را می گویم محمد حسین می داند که تا چند دقیقه نمی توانم جلوی کارهایش را بگیرم. می دود می رود جاهای غیر مجاز و سر چیزهای غیرمجاز. میز توالت با کشوهای پر از خرده ریز انتخاب مناسبی است. محمد حسین آخرهای نمازم با قیافه ای جدی و مقتدرانه از توی اتاق می آید بیرون. توی دستهایش دو تا ناخن گیر، صلوات شمار، یک قاب عکس کوچک و سرپوش مسواک است. پی نوشت: چند وقت بود که به خاطر نمازهایی که دیر خوانده می شدند، حسابی عذاب وجدان داشتم تا این که تو رادیو شنیدم ...
26 تير 1391

بدون عنوان

از بین عکس های پسرها و البته مامان شان، بهترینشان را انتخاب کرده ام. عکس های قشنگی شده اند.هرچند می دانم هیچ کدامشان شبیه «آن» لحظه ها نمی شوند. لحظه هایی که تمام نگاهم پرمی شود از علی یا محمد حسین و پلک هایم را یک بار محکم به هم می زنم و صدای کلیکش توی سرم می پیچد و تا چشمهایم را باز می کنم فکر می کنم شاید این بار بشود این لحظه را همان طوری که حسش می کنم، ثبت کرد. حالا دوباره آمده ام دفتر نسترن تا آلبوم آماده را توی کامپیوتر چک کنم. محمدحسین از سر و کولم بالا می رود. می خواهد شیرجه بزند توی کیبورد. از توی بغلم خودکارهای توی لیوان روی میز را کش می رود. مامان نوردی می کند. جیغ می زند و من دارم با نسترن عکس ها را چک می ...
19 تير 1391

رواق مهر و کرم

محمد حسین ما دوباره مشهدی شد. مثل همیشه مشهد امام رئوف باصفا و دل انگیز بود. به تو هم خوش گذشت عزیز دلم! چون با کالسکه نمی شد هر جایی رفت، یک بار رفتیم دارالحجه که زیر زمینه و نزدیکترین جا به مضجع شریف امام. اولش خوب خوابیده بودی و من قشنگ زیارتم رو کردم و نمازم را هم خواندم. نزدیک های نماز ظهر بود که بیدار شدی اولش با تعجب اطراف را نگاه کردی و بعد شروع کردی به بازی با چند تا بچه ای که آن جا بودند. یک بار هم رفتیم دار الحکمه که تو صحن عتیقه و خنک و خلوت. آن جا هم کلی بدو بدو کردی. از این که پاهات روی سنگ های سرد و سبز و صیقلی، شپ شپ صدا می داد، خوشت می آمد. بعضی وقت ها هم تو صحن می نشستیم. بیشتر صحن انقلاب. وقت هایی هم که با ...
18 تير 1391
1